خاطرات دانشجوی تهرانی در سمنان



١-ديگه براي حل مسئله حوصله اي نيست ٢-ديگه ٣٦ سالگيم به پايان رسيد، البته چند روز قبل. ٣-كلا در حاليكه كاملا دنيا رو پوچ و بي حاصل مي بينم و از همه چيز نااميد شده ام روزهاي فرد با پسرم اسكوتر بازي مي كنم و تماس چشمي ام رو باهاش حفظ مي كنم هنوز نرم و لطيف است و وقتي مي خنده و به تخم چشام خيره ميشه عشق واقعي رو حس مي كنم . ٤-من امشب آگاهانه سكوت رو امتخاب كردم چون مدت هاست فهميدم حرف زدن بي حاصلترين كارِ دقيقا همين امشب كه بايد كمي حرف مي زديم.
مي دونم خيلي مي سوزيد كه جلوي چشمتون هستم . و هيچ چيز بدتر از اين نيست كه كسي كه حرصتون رو درمياره جلوي چشماتون باشه! تيكه كه مي ندازيد بيشتر مي فهمم چقدر نياز به پماد سوختگي داريد . سوختيد اما باز هم مي سوزيد، بيشتر هم مي سوزيد فعلا جلو چشمتون هستم تا ببينيم خدا براي من و براي شما ها چي مي خواد!!!

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Stephanie مقاوم سازی ساختمان Brenda Shane Jennifer طراحی لیا تبلیغات نوزده هفتاد کلینیک لاغری سریع خوبشو